ترمه جونیترمه جونی، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
خواهر یگانهخواهر یگانه، تا این لحظه: 23 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

خواهر کوچولو

سفر به شمال...

سلام جیگرم...خوبی خواهر خوشملم؟؟؟من هم عااااالی ام... فردا می خوایم بریم شمال... نمیدونی چقدر خوشحالم و  هیجان دارم...هم اینکه با مامانی وبابایی ومامان مژی و باباایرج میریم،هم اینکه من عااااشق شمالم...میریم کنار دریا ،کلی عکس میگیریم همگی دورهم هستیم ومی گیم و میخندیم خلاصه کلی کیف می کنیم.... دایی هم یه هفته پیش رفتند...ولی خوب میشد اونا هم بودن،بیشتر مزه میداد ولی الان هم خوبه...آجی جونم،تازه داشت یادم می رفت این اولین سفر شمال وکلا این اولین سفری است که شماهم هستی،این از همه چیزایی که گفتم بهتره .من که میخوام 1 یا 2 ساعت دیگه ساکم رو جمع کنم وهمه چی رو مرتب کنم...حالا باید چی بردارم؟؟؟؟ ...وااایی خدا دوباره شروع شد...من هرموقع میخوا...
17 شهريور 1393

زمان تولد سایه جونی

سایه جونم...واااااااااااقعا زمان تولدشما جالبه.مامان مژی وآجی می خواستیم 1 دی ماه به دنیا بیایی ولی خانوم دکتر به مامان مژی گفت که باید27 آذر به دنیا بیایی...من زمستون وبهار(که تولد خودمه)رو خیییییلی دوس داشتم و دوست داشتم حالا که بهاری نمیشی حداقل زمستونی بشی....ولی نشد آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟فینگیلی من... البته دوس دارم هرچه زودتر بینمت ولی ای کاش تو زمستون به دنیا میومدی...(بابا...من پاییز رو دوس ندارم ) نه که از اونایی که تو پاییز به دنیا میان خوشم نیاد...نه بابا.من از فصل پاییز خوشم نمیاد. ولی میدونی الان دلم میخواد برم به این خانوم دکتر بگم:بذار دی ماهی بشه ولی خب...نمیشه دیگه.اما اگه بخوایم نیمه پر لیوان رو ببینیم... شاید خوبی...
9 شهريور 1393

سایه جونی مبارک...

سلام آجی خوشگلم،سلام جیگرم،سلام عسل خانوم.... شما که تو دل مامان مژی هستی ونمی بینی،ولی دیروز روز من وتو وهمه ی دخمل های ناز بود... سایه کوچولوی من روزت مبارک باشه...خانومی،دیروز بهت تبریک گفتم...امیدوارم اون موقع لا لا نکرده باشی وحرفام رو شنیده باشی...                                                                 &nbs...
7 شهريور 1393
1